به نظره من زندگی در عین سختیش خیلی آسونه اما به یه شرط و اون شرطم
اینه که ما قبول کنیم تو این دنیا هممون یه رهگذر بیشتر نیستیم و همگی یه روز
به اونجایی که ازش اومدیم بر می گردیم.
اگه ما این حقیقتو قبول کنیم دیگه خودمونو برای بدست آوردن ثروت بیشتر به
زحمت نمیندازیم یا دیگه سره همدیگرو کلاه نمیذاریم البته من مخالفه تلاش برای
زندگی بهتر نیستم ولی به چه قیمت؟؟؟
آیا قیمتش این قدر زیاده که ما عزیزترین کسانمونو از خودمون دور کنیم یا به عبارت
بهتر از دستشون بدیم؟؟؟
تازه گیریم که شدیم پولدارترین مرده جهان آخرش که چی؟ اونی که پول داره آخرش
میره تو یه وجب جا میخوبه و اونی هم که نداره همینطورتازه اونی که نداره بارش
سبکتره و کارش زودتر انجام میشه.
میگن یه روز ناپلؤن وقتی رو تختش دراز کشیده بوده بوده میشنوه که یکی از نگهبانها
میگه:خوش به حالش رفته راحت خوابیده اونوقت ما تا صبح بیداریم
ناپلؤن نگهبانو صدا میکنه و میگه:بخواب رو تخت من و بعد یه شمشیرو با یه نخ آوزون
میکنه روی قلب نگهبانه و بعد میگه حالا راحت بخواب
نگهبان میگه خیالم راحت نیست و نمیتونم بخوابم و بعد ناپلؤن میگه تو که یه شمشیر رو
سینته اینجوری هستی پس چهطور میگی من راحت خوابیدم تازه من صدتا شمشیر رو سینمه
نظرات دیگران ( ) |